● مفهوم مرگ
واژه مرگ، مانند واژه زندگی، مفهومی روشن دارد؛ امّا در آن سوی این مفهوم روشن، چیزی است که شاید هرگز برای کسی درست و دقیق آشکارنباشد. علی(ع) درباره اسرار مرگ میفرماید:
هرکس از مرگ بگریزد، با مرگ رو به رو شود؛ زیرا اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها هماغوشی با آن است. وه که چه روزگارانی درپی گشودن راز مرگ بودم؛ امّا خواست خدا این بود که این اسرار چنان فاش نشود. هیهات! چه دانشی سر به مهر!(1)
موجودات این جهان خاکی همه رو به مرگند؛ امّا در میان این پدیدههای فانی، تنها انسان از این سرنوشتِ محتوم خبر دارد. انسان در آغاز از مرگ گاه نیست و به تدریج با آن آشنا میشود. آنچه در مرحله اوّل توجّه او راجلب میکند، مرگ دیگران است. امّا به تدریج از مرگ خود نیز آگاه میشود. نسان با آگاه شدن از مرگ، به ویژه مرگ خود، دچار اضطراب و نگرانی یشود و پرسشهای اساسی زیر در اندیشهاش شکل میگیرد:
ـ مرگ یعنی چه؟
ـ چرا باید مرد؟
ـ چگونه میمیریم؟
ـ پس از مرگ چه میشود؟
ـ چه کسی یا کسانی از راز مرگ آگاهند؟
ـ آیا میتوان مرگ را چارهجویی کرد؟
ـ آیا روحی هست که با مرگ نابود نشود؟
ـ سرگذشت این روح ـ اگر باشد ـ پیش از پیوستن به جسم چه بوده است؟
ـ سرنوشت این روح، پس از مرگِ جسم چه خواهد بود؟
بشرِ آگاه از همان آغاز برای به دست آوردن پاسخ این پرسشها تلاشکرده است. پیامبران، فیلسوفان، اندیشهورزان، اولیا و عرفا و حتّی افسانهبافان و اسطورهپردازان هر یک به نوعی به این پرسشها پاسخ دادهاند؛ ولی مرگ همچنان رازی ناگشوده است.
این نوشتار راز یادشده را با امیرمؤمنان علیّ بن ابیطالب(ع) در میان مینهد و در حدّ فهم و توان خویش از اشارات آن بزرگمرد مرگ اندیش برایحلّ این معما بهره میبرد.